شخصیّت سالم از دیدگاه اریکسون
اریک اریکسون (1) در حالی که در اردوگاه فروید قرار داشت در همان حال به بررسی اثر عوامل اجتماعی بر تکامل فردی در هر مرحله از مراحل روانشناختی پرداخت. نظریات وی تا حدودی تحت تأثیر مطالعاتی است که به اتفاق مردم
نویسنده: دکتر علی فیروز آبادی
اریک اریکسون (1) در حالی که در اردوگاه فروید قرار داشت در همان حال به بررسی اثر عوامل اجتماعی بر تکامل فردی در هر مرحله از مراحل روانشناختی پرداخت. نظریات وی تا حدودی تحت تأثیر مطالعاتی است که به اتفاق مردم شناسان بر روی سرخ پوستان سیو و یوروک انجام داد. او نه تنها به مطالعه تفاوتهای فرهنگ جامعه متمدن و سرخ پوستان پرداخت بلکه به اثر تغییراتی که در یک جامعه خاص در طول زمان رخ می دهد نیز توجه نشان داد. تکامل تدریجی ماشینی شدن در جامعه ما به اندازه ای است که می تواند توجه ما را به خود جلب نکند اما اثر آن بر تکامل اگو نباید دست کم گرفته شود. اگر نظر هارتمن در مورد تولد نوزاد با آمادگی برای تطابق با یک محیط متوسط قابل انتظار صحیح باشد باید بپذیریم که تنها یک تعامل اجتماعی پایدار و یک سازمان دهی مداوم سنت ها است که می تواند هر نسل جدید نوزادان را که وارد دنیا می شوند در رویارویی با محیط یاری کند. اساس یک شخصیت سالم از دیدگاه اریکسون رسیدن به هویت فردی است و الگوهایی باید در اطراف فرد موجود باشند که به وی امکان همانند سازی و ساختن این هویت را بدهند. در جامعه ای که اهداف و ارزشها مشخص و سازمان یافته است این همانند سازی راحت تر صورت می گیرد. در چنین جوامعی نسل کهن باید به طور مداوم این ارزشها را برای نسل بعدی بازآفرینی و تعبیر کند. بنابراین تطابق روانی مناسب به تعامل سالم میان بچه و والدین بستگی داشته و والدین در این میان به عنوان عوامل اجتماعی عمل می کنند.
با استفاده از اصطلاحات خاص خود و در عین حال نگه داشتن چارچوب روانی جنسی فروید، اریکسون به توضیح هر مرحله از مراحل تکاملی هویت فردی دست زد. در هر مرحله اثر مثبت روانی اجتماعی به این بستگی دارد که والدین چگونه با سرخوردگی های اجتناب ناپذیری که بیانگر بحرانهای هر مرحله تکاملی هستند روبرو شوند.
در مرحله اول، بحران زمانی بروز می کند که نوزاد گاه خود را تنها و بی پشت و پناه و بدون حامی می یابد بی آنکه راهی برای غلبه بر این احساس در اختیار داشته باشد. توجه مرتب از جانب والدین در این لحظات این عدم اعتماد و اطمینان را به اعتماد بدل می کند که خود را به صورت «اولین موفقیت اجتماعی نوزاد» نشان می دهد یعنی این مطلب که بتواند بدون احساس اضطراب یا خشم دوری مادر را بپذیرد و عمل کند. از زمانی که نوزاد شروع به درآوردن دندان می کند اولین احساس وی از بدی شکل می گیرد چرا که موجب می شود منبع آسایش و اطمینان خاطر خود را وقتی که با دندانهای سخت او مواجه می شود به طور ناگهانی از دست بدهد. با انتقال کانون توجه و علاقه وی به ناحیه مقعدی نگه داشتن و دفع مدفوع تبدیل به روشهای ارتباطی عمده با دیگران می گردند. ثبات قدم عاقلانه والدین در این زمان به کودک کمک می کند تا به خودمختاری برسد، در غیر این صورت او در دنیایی از شرم و شک رها می شود. در مرحله احلیلی رفتار کودک به صورت مشخص کنجکاوانه بوده که نه تنها در رابطه با ناحیه تناسلی بلکه در ارتباط با سایر اشیاء و موضوعها نیز نمود می یابد. این مرحله، مرحله اودیپی است و مهارت والدین در این زمان تضمین کننده این مطلب است که کودک تا چه حدی در این زمان به حس مسئولیت، مشارکت و ابتکار رسیده یا اینکه همواره احساس گناه با وی باقی باشد. یک سوپراگو سخت گیر و انعطاف ناپذیر که در این زمان شکل گیرد اثرات عمیقی بر تمام مراحل بعدی زندگی باقی می گذارد.
در زمان نهفتگی در کودک مهارتها و دانشهایی شکل می گیرد که در ساختن و قوام پیدا کردن هویت وی نقش مهمی دارند. نه تنها در گروه خانواده بلکه در میان همسن و سالان خویش وضعیت و حالت کودک به مقدار زیادی بسته به تعداد و انواع اعمالی است که وی می تواند انجام دهد. فعالیتهای وی کمتر تصادفی و بیشتر هدفدار می شود. هرگاه کودک از این مرحله با موفقیت نگذرد باور دیرپایی از احساس عدم کفایت در او شکل می گیرد.
در دوران بلوغ، اگوی فرد به طور طبیعی به نظم بخشی استعدادها و نقشهایی که وی باید ایفا کند و پایه های آن در مراحل قبلی شکل گرفته اند دست می زند و به هویتی می رسد که با آنچه دیگران راجع به وی فکر می کنند مشابهت دارد. در مقابل اگر مراحل قبلی به خوبی طی نشده باشند فرد جایگاه خود را در جامعه گم کرده و نمی داند به کجا تعلق دارد که در این مرحله به طور عمده به صورت عدم توانایی در رسیدن به یک هویت شغلی نمایان می شود ولی می تواند در سایر جنبه ها مثل هویت جنسی نیز نمود پیدا کند.
در مرحله اولیه بزرگسالی که به دنبال دوران بلوغ می آید فردی که قادر به یافتن نقش خویش نبوده قادر به برقراری ارتباط دوستانه یا عاشقانه نمی گردد. یک هویت شکننده نمی تواند این خطر را بپذیرد که در یک ارتباط نزدیک که در آن هویتها در هم گره می خورند درگیر شود. رشته ای از ارتباطات سطحی، شکست های مکرر در کوشش برای برقراری یک ارتباط عاشقانه و یا انتخاب یک شریک نامناسب، از علائم این ناپایداری و شکنندگی هستند.
در مرحله میانسالی فرد سالم تمایل به آفرینش و خلاقیت داشته و از باروری زندگی خود راضی است (برعکس آن حالت عقیم بودن و بی ثمری است) و بالاخره مرحله پایانی، مرحله اوج زندگی است که خود را به شکل انسجام شخصیتی و یا سرخوردگی نشان می دهد. پذیرش راهی که تا این زمان طی کرده و آمادگی برای قبول مرگ از ویژگی های شخصیت سالم است.
با استفاده از اصطلاحات خاص خود و در عین حال نگه داشتن چارچوب روانی جنسی فروید، اریکسون به توضیح هر مرحله از مراحل تکاملی هویت فردی دست زد. در هر مرحله اثر مثبت روانی اجتماعی به این بستگی دارد که والدین چگونه با سرخوردگی های اجتناب ناپذیری که بیانگر بحرانهای هر مرحله تکاملی هستند روبرو شوند.
در مرحله اول، بحران زمانی بروز می کند که نوزاد گاه خود را تنها و بی پشت و پناه و بدون حامی می یابد بی آنکه راهی برای غلبه بر این احساس در اختیار داشته باشد. توجه مرتب از جانب والدین در این لحظات این عدم اعتماد و اطمینان را به اعتماد بدل می کند که خود را به صورت «اولین موفقیت اجتماعی نوزاد» نشان می دهد یعنی این مطلب که بتواند بدون احساس اضطراب یا خشم دوری مادر را بپذیرد و عمل کند. از زمانی که نوزاد شروع به درآوردن دندان می کند اولین احساس وی از بدی شکل می گیرد چرا که موجب می شود منبع آسایش و اطمینان خاطر خود را وقتی که با دندانهای سخت او مواجه می شود به طور ناگهانی از دست بدهد. با انتقال کانون توجه و علاقه وی به ناحیه مقعدی نگه داشتن و دفع مدفوع تبدیل به روشهای ارتباطی عمده با دیگران می گردند. ثبات قدم عاقلانه والدین در این زمان به کودک کمک می کند تا به خودمختاری برسد، در غیر این صورت او در دنیایی از شرم و شک رها می شود. در مرحله احلیلی رفتار کودک به صورت مشخص کنجکاوانه بوده که نه تنها در رابطه با ناحیه تناسلی بلکه در ارتباط با سایر اشیاء و موضوعها نیز نمود می یابد. این مرحله، مرحله اودیپی است و مهارت والدین در این زمان تضمین کننده این مطلب است که کودک تا چه حدی در این زمان به حس مسئولیت، مشارکت و ابتکار رسیده یا اینکه همواره احساس گناه با وی باقی باشد. یک سوپراگو سخت گیر و انعطاف ناپذیر که در این زمان شکل گیرد اثرات عمیقی بر تمام مراحل بعدی زندگی باقی می گذارد.
در زمان نهفتگی در کودک مهارتها و دانشهایی شکل می گیرد که در ساختن و قوام پیدا کردن هویت وی نقش مهمی دارند. نه تنها در گروه خانواده بلکه در میان همسن و سالان خویش وضعیت و حالت کودک به مقدار زیادی بسته به تعداد و انواع اعمالی است که وی می تواند انجام دهد. فعالیتهای وی کمتر تصادفی و بیشتر هدفدار می شود. هرگاه کودک از این مرحله با موفقیت نگذرد باور دیرپایی از احساس عدم کفایت در او شکل می گیرد.
در دوران بلوغ، اگوی فرد به طور طبیعی به نظم بخشی استعدادها و نقشهایی که وی باید ایفا کند و پایه های آن در مراحل قبلی شکل گرفته اند دست می زند و به هویتی می رسد که با آنچه دیگران راجع به وی فکر می کنند مشابهت دارد. در مقابل اگر مراحل قبلی به خوبی طی نشده باشند فرد جایگاه خود را در جامعه گم کرده و نمی داند به کجا تعلق دارد که در این مرحله به طور عمده به صورت عدم توانایی در رسیدن به یک هویت شغلی نمایان می شود ولی می تواند در سایر جنبه ها مثل هویت جنسی نیز نمود پیدا کند.
در مرحله اولیه بزرگسالی که به دنبال دوران بلوغ می آید فردی که قادر به یافتن نقش خویش نبوده قادر به برقراری ارتباط دوستانه یا عاشقانه نمی گردد. یک هویت شکننده نمی تواند این خطر را بپذیرد که در یک ارتباط نزدیک که در آن هویتها در هم گره می خورند درگیر شود. رشته ای از ارتباطات سطحی، شکست های مکرر در کوشش برای برقراری یک ارتباط عاشقانه و یا انتخاب یک شریک نامناسب، از علائم این ناپایداری و شکنندگی هستند.
در مرحله میانسالی فرد سالم تمایل به آفرینش و خلاقیت داشته و از باروری زندگی خود راضی است (برعکس آن حالت عقیم بودن و بی ثمری است) و بالاخره مرحله پایانی، مرحله اوج زندگی است که خود را به شکل انسجام شخصیتی و یا سرخوردگی نشان می دهد. پذیرش راهی که تا این زمان طی کرده و آمادگی برای قبول مرگ از ویژگی های شخصیت سالم است.
پی نوشت ها :
1. (1902 -1994) Eric Ericson
منبع: روانکاوی در گذر زمان
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}